❤bangtangirls.kpopstory❤

K-pop Story

❤bangtangirls.kpopstory❤

K-pop Story

❤bangtangirls.kpopstory❤

سلام.اسمم زینبه و عاشق گروه(bts)هستم و این وب رو هم برای همین گروه زدم.این جا مطالب های مثل:اخبار،بمب،برنامه وی،داستان....از همین گروه گذاشته میشه و ممنونم ک دنبالم میکنید
.....:(امید وارم تا وقتی ک تو وبم هستید بهتون خوش بگذره):.....

نویسندگان

سلام سلام هزارتا سلام من اومدم

خب امروز تولد داداشمه تولدش مبارک

ایشالله هزار ساله شه

این دماغش کوچیک تر شه خوشگل تر شه ناز تر شه جذاب تر شه دختر کش تر شه ب ارزوهاشم برسه و.....

همسر های کوکی ب پای کوکو پیر شین (جمع بستما گفتم همسر ها)خخخ

کوکی جونم داداشی تفلدت مبارک


بفرمایید ادامه

ببخشید دیگه نمیتونستم پوستر درس کنم میانه همگی

امیدوارم خوشتون بیاد

اینم یک وان شات بعدیم

بفرما

کوکی کفشمو ب طرف جنگل پرتاب کرد با خنده گفت:شرط بندی رو باختی...حالا اگه میخوایی برو کفشتو پیدا کن

من:یاااااا اگه کفشمو پیدا نکردم...مردی

کوکی:بدبختی بدتر از این نیست که بدون کفش باشی و پات بره تو یه چیزی که حتی نمیتونی تشخیص بدی،چیه؟؟؟

داد زدم و گفتم : کوکــــــــــــی خودتو مرده فرض کن...

خیلی ازشون دور شده بودم.ولی بالاخره کفشمو پیدا کردم. خم شدم کفشمو بردارم ک ی نور روی ی تپه ای چشمو گرف کفشمو پوشیدمو  بلند شدم فضولیم گل کرد ب سمت تپه رفتم

من:wooooow... اینجا رو ببین مثل یه تونله...فک نمیکنم اگه یکم دیرتر برم اتفاقی پیش بیاد

به آخر تونل رسیدم.انگار یه دنیای دیگه بود که واردش میشدم. به بالای سرم نگاه کردم و یه دایناسور دیدم.فقط از ترس بهش خیره شده بودم.شانس آوردم گیاه خوار بود اطرافمو دیدم ی غاری اون نزدیکا بود سریع رفتم تو غار ک منو نبینه اومد از بغلم رد شد ولی منو ندید و رف
من:اخییییییییییش

همون جا نشستم ی چیز کنار  دستم اینگار حس میکردم سرمو برگردوندم دیدم ی دایناسور کوچولو نشسته بود از ترس دومتر پریدم هوا یکم عقب تر رفتمو  ی جیغی کشیدم اونم جیغ کشید هماهنگ داشتیم جیغ میکشیدیم ک دوتامون صدامون قطع شد داشتم باتعجب نگاش میکردم :تو دیگه چی؟؟؟اه

دایناسور:تو کی هستی؟

دوباره از ترسم جیغ کشیدم اونم دوباره بامن جیغ زد سریع دستمو گذاشتم جلوی دهنم صدام قطع شد....هر کاری من میکردم اونم انجام میداد اونم دستشو گذاشت رو دهنشو صداش قطع شد داشتم از ترس سکته میکردم:یاخدا...مگه تو میتونی حرف بزنی؟؟؟

دایناسور:حرف نزنم؟؟؟

با دستام لپامو کشیدم دوبار صورتمو زدم:تاعه...اخه این خوابه ک تو میبینی؟؟؟پاشو از خواب

دایناسوره با تعجب بهم نگاه میکرد

من:ها...چیه؟؟؟

دایناسور:چرا خودتو میزنی؟

من:میخوایی تورو هم بزنم؟؟؟

دایناسور ن...ن....خودتو بزن شاید از خواب پاشودی خخ

برگشت میخواست بره

گفتم:هووووو...کوچولو

دایناسور برگشتو گفت:من اسم دارما

ی پوز خنده ای زدم گفتم:دایناسورام اسم دارن خخ

دایناسور:ن فقط ادما اسم دارن

من:خوب دایناسور با اسم اینجا کجاس؟؟؟من کجام؟؟؟

دایناسور:خودت اومدی اونوقت از من میپرسی؟؟؟

من:ایش....ای کوکی من میکشمت...کوچولو وات یور نیم؟؟؟

دایناسور:مای نیم رالی

از تعجب بهش خیره شدم

رالی:چیه؟؟؟

من:ها...اینگلیسی ام بلدی؟؟؟

رالی:چیه مگه؟؟؟

سرمو ب ی طرف دیگه برگردوندمو گفتم:هیچ...تو کسیو نداری؟

رالیر:ن...من اینجا تنها زندگی میکنم...الانم تو تو خونه ی منی

من:ها...اینجا خونه ی توعه؟؟؟(ی کم درو برومو نگاه کردمو خونه ی باحالی بود)

رالی:اوهوم...بده؟؟؟

من:ن...باحاله

(چشم ب ساعتم خورد دیدم ساعت ۸ شبه)

من:وای خاک تو سرم دیرم شده شبم هس چ جوری برم اخه

رالی:خوب میخواسی نیایی...

(سرمو ب طرف اسمون بردمو گفتم:خدایا...این دیگه چ بدبختیه اخه؟؟؟چرا این قد منو فضول افریدی؟)

رالی:هههه

سرمو ب طرف رالی بردم گفتم:چیه؟؟؟فضولیه ادم خنده داره؟

رالی:ن عزیزم تو ب فضولیت برس ولی میشه بگی میخوای چی کار کنی؟؟

من:نمیدونم

رالی:خوب اینجا بمون

من چشام دو متر باز شد و گفتم:اینجا؟؟؟(دورو برمو نگاه کردم و تو دلم گفتم:لامصب عجب سلیقه ای داره ها)ریز ریز میخندیدم

رالی ک از خندیدنم متوجه ده بود گف:میخوایی بمون نمیخوایی پاشو برو من بخوابم

من:ای خدا مجبورم بمونم دیگه پوووووووووووووف حالا کجا بخوابم؟

رالی از جاش بلند شدو رفت رو ی چوبی ک گوشه ی خونش بود دراز کشید و گف:من میخوابم حالا تو هر جایی ک دلت میخواد بخواب شب بخیر

من:واااااااا از مهمون اینجوری پذیرایی میکنن؟میزبانیت تو حلقم

رالی:خرررررررررررررررررررررر پووووووووووووووووووووف

من:هه اقارو باش چ زود خوابید(ی کم درو برمو نگاه کردم و گفتم حالا کجا بخوابم؟

ی کم جلو تر رالی ی چوب بزرگی بود رفتم ب سمت اون روش دراز کشیدم...اینقد ک چوب سفت بود نمیتونستم بخوام از یک تا صد شماردم نشد یکمی وول خوردم و بلاخره خوابم برد

-:هوووووووووییی دختره پاشو لنگ ظهره

چشامو باز کردم نور خورشید نمیزاشت جلومو ببینم

-:دختره پاشو برو خونتون کار دست من نده

خواستم بشینم ک یهو کمرم درد گرف من:اخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ کمرم

رالی:عه...چیزیت شده؟

من خیلی اروم گفتم:بعله دیگه وقتی میز بان بگیره مث خر بخوابه ب مهمونشم محل نده همین میشه دیگه

رالی:شنیدما

من:چیزی نگفتم ک...فقط داشتم از میزبانیت تعریف میکردم

رالی:هه کاملا واضع بود

دستمو رو شکمم گذاشتم و گفتم:اییییییی من چ قد گشنمه...چیزی نیس من بخورم

رالی:یااااااااا نیومده رستورانا عهههههه

من:خوب بابا چرا میزنی؟

رالی:یا دختره نمیخوایی بری؟

من:یاااااا من دختر نیستما ینی بین دخترو پسرو نمیتونی تشخیص بدی؟

رالی:پسری؟من چی کار کنم؟شبیه دخترایی

من:الان من مث دخترم؟عایا؟

رالی:نیسی؟

من:یاااااااا من پسرم دیگه ام نگو دخترم عههههههه

رالی:خوب بابا غلط کردم

من:چ بامزه ای تو هه

لپای رالی گل انداختو گف:مرسی...توام خوبی

لپاشو کشیدم گفتم:وااااااایی چ قد سفته هه

رالی:اوهوم

از رو چوب بلند شدم خواستم راه برم ک یهو کمرم درد گرفتو گفتم:ایییییییییی چ قر درد میکنه

رالی اومد دستمو گرفتو گفت:بزا کمکت کنم

منو برد ی گوشه ای روی ی سنگ نشوند روب روم واستادو گف:میشه نری؟

من:نرم؟چرا؟

رالی:اخه تو اولین کسی بودی ک تاحالا باهاش حرف زدم

من:جدی؟

رالی:اوهوم

من:میشه بگی چ جوری میتونی حرف بزنی؟

رالی:من از کوچیکی بلد بودم،...وقتی ب دنیا اومدم نمیتونستم ب زبون دایناسور ها حرف بزنم ب جاش حرف زدن انسان هارو بلد بودم وقتی خانوادم فهمیدن منو ولم کردن و الان تنها دارم زندگی میکنم و هیچ کسم ندارم و با تنها کسی ک تونستم حرف بزنم تو بودی

من:چ خانواده ی بدی

رالی:ن بد نیستن خیلی وقت ها پیش یکی مث من هم ب دنیا اومده بود ولی اون خیلی وحشی بود و همه ی دانیاسور هارو از بین میبرد ب خاطر همین اونا هم فک میکردن منم مث اون میشم ولی من نمیخوام مث اون باشم نمیخوام کسی از من بترسه این تنها ارزومه

من:میدونی ب تنها ارزوت رسیدی؟

رالی با تعجب گف:ها؟چ طوری؟

من:چون من دیگه از تو نمیترسم دوست خوبم

رالی:واقعا اجازه میدی دوستت باشم؟

من:اره

رالی ک داش از خوشالی بال در میاورد گف:هوووووووووووورااااااااااااااااا وایی من چ قد خوشالم

من:رالی من از این ب بعد هفته ای ی بار میام پیشت باشه؟

رالی:اخجونم مرسی فقط ی چیزی؟!!

من:هوم؟مشکلی هس؟

رالی:من اسمتو نمیدونم ک

بلند بلند خندیدمد گفتم:اسمم تاعه هس ولی بهم میگم وی

رالی:من میتونم بهت بگم تاعه؟

من:چرا ک ن حتما رانیه من خخ

رالی:عهه رالی ن رانی

من:خوب میخوام بهت بگم رانی :)

رالی:باش اینم قبول

من:من دیگه باید برم دیرمم شده

رالی اومد محکم منو بغل کرد داشتم از سنگینیه ورزنش میترکیدم ولی مقاومت کردم ک نیوفتم

از یغلم اومد بیرون و ی بوس رو لپم زد و گف:منتظرتم دوس من

منم بوسش کردمو گفتم:حتما میام و وقتی ک اومدم تورو میبرمت تو دنیایی خودمون باشه؟

رالی از وشمالی دوباره پرید تو بغلم دیگه واقعا نمیتونستم سنگینیشو تحمل کنم ب خاطر همین افتادیم رو زمین دوتاییی همو نگاه کردیمو ب هم خندیدیم از روم بلند شد و دست منم گرفتو بلند شدم

من:خوب دیگه من باید برم رالی

رالی:باش منتظرتما...بیاییا باشه؟

من:حتما مگه میشه دوست خوبمو ولش کنم؟خدافظ رالی

رالی:خدافظ تاعه جون

بهش لبخند زمو از خونش دور شدم ب طرف همون تپه هه رفتمو رسیدم خونه

وقتی ک رسیدم همشون ریختن روسرمو از دستم اعصبانی بودن ک چرا دیر کردم و کجا بودم همه ی داستانو براشون تعریف کردمو قرار شد ایندفه با بچه ها بریم پیشش

من خوشحالم ک ی دوست خوب دیگه ام ب دوستام اضافه شد

خداجونم واقعا ممنونم ک منو فضول افریدی

خدارو شکر این فضولیم ی جا بدرد خورد خخ

اینم عکس دانیاسوره

حالا یکم کوچیکشو فرض کنید دیگه

دانیاسوره کوچیکه شاید۱۰ سالش بود


چ طور بود؟

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی