❤bangtangirls.kpopstory❤

K-pop Story

❤bangtangirls.kpopstory❤

K-pop Story

❤bangtangirls.kpopstory❤

سلام.اسمم زینبه و عاشق گروه(bts)هستم و این وب رو هم برای همین گروه زدم.این جا مطالب های مثل:اخبار،بمب،برنامه وی،داستان....از همین گروه گذاشته میشه و ممنونم ک دنبالم میکنید
.....:(امید وارم تا وقتی ک تو وبم هستید بهتون خوش بگذره):.....

نویسندگان


smileyخب خب خب

yesاین از قسمت بعد

شخص جدید تو داستان میاد ب نام السا ک من عاشقشم


اشک از چشمای جیمین میریخت و هعی اسم جسیکارو صدا میزد میزی ک بغل دستش بودو محکم حل داد ک روی اون میز ی کلدون شیشه ای بود افتادو شکست نامجونو شوگا ک بیرون از اتاق بودن صدای شکستن چیزیو از اتاق جیمین میشنون و خیلی سریع وارد اتاق میشن و میبینن ک جیمین ی تیکه از شیشه ی شکسته توی دستشه و داره اون تیکرو وارد نبضش میکنه نام جون سریع ب  طرفش رفت و خواس شیشرو از دستش بگیره ک ی هووو ب شیشه ب دستش کشیده شدو دست نامجون پاره شد  و خون میومد اما هیچ توجهی ب دستش نکردو شیرو ب زور از دست جیمین گرف و گف:جیمین چی کار میکنی؟

جیمین:میدونی وقتی عشقتو از دست میدی چ حسی داره؟  

نامجون:چی؟؟؟

جیمین:من بدون جسیکا نمیتونم زندگی کنم

نامجون:جیمین الان حالت خوب نیس شوگا برو ب پرستار بگو بیاد  

جیمین:ماون منو نمیخواد و من بدون اون این زندگیو نمیخوام

(همین جوری اشک میریخت نامجون جیمینو بغل کردوپرستار خیلی زود اومد تو اتاق سریع جیمینو بلند کردنو دستشو پانسمان کردن و ی ارام بخش ب سرمش تزریق کردن  و جیمین ب خواب عمیقی فرو رفت دست نامجون  هم پاسمان کردن لباس نامجونو جیمین خونی شده بودنامی ب شوگا گفت ک ب کوکی زنگ بزنه تا برای جیمینو خودش لباس بیاره شوگا هم  ب کوکی زنگ زد و قرار شد کوکی لباسارو بیاره

**************فلش بک************

 

 زییییینگ زییینگ

   کوکی گوشیشو از جیبیش دراورد و جواب داد

کوکی:الو

شوگا:سلام کوکی برای نامجونو جیمین لباس بیار

کوکی:برای چی؟

شوگا:حالا بیار بعدا میفهمی

کوکی؟اتفاقی افتاده؟؟؟

شوگا:اهههههه اینقد سوال پیچ نکن فقط بیار 

کوکی:باش باش میارم

شوگا:بای

تلفونو قطع کرد گذاشت تو جیبیش

داشت ب عشقش فک میکرد ک کجاستتو دلش گف:ینی میشه ما ب هم برسیم؟؟؟امکانش هس؟؟؟؟؟

   سرشو رو ب اسمون برد و ب ابرها خیره شد ک یهو دوسه قطره اب رو صورتش   ریخت 

کوکی:اه این چی بود؟؟؟سرشو پایین اورد ک السارو دید ک با ی بطری اب جلوش واستاده

کوکی از تعجب فقط داشت ب السا نگاه میکرد

السا:چیه؟؟؟انتظار نداشتی منو ببینی؟

کوکی:تو از کجا فهمیدی من اینجام؟

السا:ما اینیم دیگه کنار کوکی نشست و ی قلپ اب خورد

کوکی همین جوری دداشت ب السا نگاه میکرد ک  السا متوجه ی نگاه کوکی شد گف:چ برا؟

کوکی:…؟

السا:یااااااااا چیه؟داری فیلم سینمایی نگاه میکنی؟ب مام نشون بده ببینیم

کوکی:اههههههه دارم تورو نگاه میکنم از فیلم سینمایی ام بهتره

السا:ن بابا باش پ سینما نمیریم

کوکی:هاااااا اومدی منو ببری سینما؟

السا:نمیایی؟

کوکی:اخه جیمین بیمارستانه منم باید برم لباس ببرم براش

السا:چییی؟بیمارستان؟برای چی؟

کوکی:هو بیمارستان…شکست عشقی این بلارو سرش اورده

السا:دروغ…مگه کسو دوس داشت جیمین؟

کوکی:منم نمیدونم … تازه فهمیدیم

السا:هعیی از دست این عشق

کوکی:ولی من عاشق عشقمم 

السا:چی؟؟؟عاشق عشقتی؟

کوکی از حرفش پشیمون شدودستشو جلوی دهنش گذاشت

السا:یاااا تو عاشق کسی  هستی؟

کوکی:اره…یکی ک خیلی خوشگله مهربونه ب فکرمه همیشه پیشمه

السا ک از درون داشت اتیش میگرفت گف:ههههه خوشبحالش حالا اون شخص کیه هس؟

کوکی با افتخار گف:تو

السا ی لحظه موند و هیچی نگفت

کوکی:چیه؟؟؟خوب عاشقتم…خیلی وقته میخواستم اینو بهت بگم ولی نمیشد

السا:یااااااااا چرا زود تر نگفتی؟(بغضش گرفتو ادامه داد):کوکی

کوکی:هووووم؟

السا:منم دوست دارم

کوکی با خوشحالی ب السا نگاه کردو گفت:جدیییی؟راس میگی؟

السا:هوووووووم ی سالی میشه از وقتی ک تورو اونروز با اون دختره دیدمت داری میری سینما فهمیدم ک عاشقتم

کوکی رفت جلوی السا نشتو گفت:السا من عاشقتم قول میدی ک برای همیشه باهم باشیم؟

السا:اره قول میدم

و همدیگرو ب/و/س/ی/د/ن 

 

 

چ طور بود؟؟؟

خوشتون اومد؟




نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی