❤bangtangirls.kpopstory❤

K-pop Story

❤bangtangirls.kpopstory❤

K-pop Story

❤bangtangirls.kpopstory❤

سلام.اسمم زینبه و عاشق گروه(bts)هستم و این وب رو هم برای همین گروه زدم.این جا مطالب های مثل:اخبار،بمب،برنامه وی،داستان....از همین گروه گذاشته میشه و ممنونم ک دنبالم میکنید
.....:(امید وارم تا وقتی ک تو وبم هستید بهتون خوش بگذره):.....

نویسندگان
اینم گسمت بعد....
پوسترم خوبه؟؟؟

هیون هو و جین برگشتن ب طرف بچه ها جین:جونکی بیا کارت دارم (جونکیو هیون بوم رو زمین نشسته بودن و کیهیون ایستاده بود)جونکی:حوصله ی بلند شدن ندارم جین:پاشو دیگه اه جونکی از زمین بلند شد وگفت:چیه؟جین بیا کارت دارم و جین یکم رفت جلو رو یکی از نیمکت دونفره نشست جونکی هم دنبالش رفت و جلوی جین واستاد جونکی با اصبانیت گف:چیه؟!چی کار داری؟جین:با ادم داری حرف میزنیا ن خر جونکی:اخه دیدم ی خر جلوم واستاده خخخ جین:۳ دیگه تولد هیون هوعه جونکی:خوب جین:نقشه ای ندارین:چ نقشه ای؟!جین:خنگ تولدو میگم جونگی:اها چی کار کنیم؟من نقشه ای ندارم جین رفتیم خونه باهم حرف میزنیم الان ضایس جونکی:باش جونکی خواس برگرده ک  ی هو کیهیونو دید جونکی:وااااااااای ترسیدم دیوونه کیهیون:میخوایین براش تولد بگیرین؟جین:هییییییییییس اروم تر میشنوه اره کیهیون:خوب پس...اخجون تولد خخخ جین:جمع کن خودتو مسخره هیون بوم و هیون هو هم اومدن پیش بچه ها جین:واااااااایی چ قد گشنمه من جونکی:همه چیز داریم جز مرغ جین:اصن بیخیال غذا نمیخورم جونکی:شوخی کردم بابا همگی بیایین خونه ی ما مامانم مرغ درس کرده جین:اخجون من ک میام همگی موافقت کردن و برای غذا رفتن خونه ی جونکی

************فلش بک************

جیمین:این پسرا کجا رفتن؟؟؟نامی:هوپیو وی ک رفتن حرف بزنن جینو نمیدونم شوگا ک  سرش تو گوشی بود گف:اییییییییییییییش این مرحله اش چ قد سخته پوووووووووووووووف جیمین:ما چی میگیم این چی میگه نامی:تازه شناختیش؟شوگا:حواسم بهتون هس فقط خواستم مزه بریزم خخخ جیمین:یاااااا پاشو گوشیه منو بده شوگا:من خوابیدم خاااااااااااار پووووووووووووف خخ جیمین:روانی،نامی تو بده.نامی:کجاس؟جیمین:اوناهاش رو میزه نامی:اها نامجون بلند شدو گوشه جیمینو برداشت و داد ب جیمین و خواس بره رو صندلی بشیه ک در اتاق باز شد چشمای همه ب در دوخته بود جسیکا اومد تو اتاق جیمین از تعجب نمیدونس چی کار کنه نام جون رف جلوی جسیکا ایستادو گف:بفرمایید کاری داشتین؟جیمین:نامی ی لحظه میشه برین بیرون؟؟؟نامی:ها؟؟؟اها باش یاااا یونگی پاشو یونگی:چیه بابا اه یونگی چشماشو باز کرد و با تعجب ب جسیکا خیره شد از رو صندلی بلند شدو همراه نامی رفتن بیرون و درم بستن جسیکا رفت بغل جیمین ایستاد روب روش ی صندلی بود جیمین ب اون اشاره کرد و گفت:بشین جسیکا:ن راحتم جیمین:ولی من راحت نیستم جسیکا از ناچاری رفتو رو صندلی نشست جیمین:کاری داشتی؟جسیکا:جیمین من نمیدونستم اون دوست توعه جیمین:چرا اون روز رفتی؟مگه نگفتی ک منتظرم میمونی؟جسیکا:جیمین منو تو نمیتونیم امهم باشی(اشک از چشمای جسیکا میریخت و جیمینم بغض کرده بود)جیمین:چرا نمیتونیم،اگه نمیتونستیم پس چرا اومدی پیشم؟چرا ی کاری کردی ک عاشقت شم؟جسیکا:من نمیدونستم تو با جیهوپ دوستی اگه میدونستم هیچ وقت بااون دوست نمیشدم جیمین با اعصبانیت گفت:چرا نمیتونیم باهم باشیم؟(اشک از چشماش میریخت)جسیکا:نمیتونم بگم (جسیکا اشکاشو پاک کرد و بلند شد خواست بره ک جیمین گفت:تا دلیلشو نگی هیچ وقت ولت نمیکنم جسیکا برگشت ب طرف جیمینو گفت:ب نفعته ک ولم کنی اصن اصن فک کن من وجود ندارم فک کن مردم جیمین:نمیتونم وقتی هستی وقتی عاشقتم فراموشت کنم هیچ وقت حتی اگه بمیرم جسیکا:جیمین بدون دوست دارم ولی نمیتونیم دیگه ادامه بدیم جیمین با فریاد گفت:من نمیتونم،بدون تو میمیرم جسیکا:جیمین منم بدون تو نمیتونم زندگی کنم ولی ی دلیل محکمی داره ک میخوام باهم نباشیم،خدافظ(برگشت و رفت بیرون)جیمین:جسیکا نرو خواهش میکنم،جسیکا.....


من خودم عاشق این قسمتم

داشتم مینوشتم بغضم گرف خخ

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی