❤bangtangirls.kpopstory❤

K-pop Story

❤bangtangirls.kpopstory❤

K-pop Story

❤bangtangirls.kpopstory❤

سلام.اسمم زینبه و عاشق گروه(bts)هستم و این وب رو هم برای همین گروه زدم.این جا مطالب های مثل:اخبار،بمب،برنامه وی،داستان....از همین گروه گذاشته میشه و ممنونم ک دنبالم میکنید
.....:(امید وارم تا وقتی ک تو وبم هستید بهتون خوش بگذره):.....

نویسندگان
بچه ها فقط ی چیزی...
داستان تازه داره نشون میده ک قضیش چیه 
پس تعجب نکنید






و از کنار نام حون رد شدن و ب بیرون بیمارستان رفتن و در حین راه رفتن جی هوپ گفت:بریم کافه ی بیمارستان
وی:ن...اینجا نمونیم حالم داره از بیمارستان بهم میخوره...همین نزدیکا ی کافه هس بریم اونجا
جی هوپ:خیلی نزدیکه؟؟؟
وی:زیاد ن ولی با ماشین میریم
جی هوپ:خوبه
وی:بریم پارکینگ
جی هوپ:باش
و ب سمت پارکینک حرکت کردن
******فلش بک******
جین از رو صندلی بلند شدو همراه شوگا ب طرف دستشویی حرکت کردن جین سرش ب طرف زمین بود و داشت راه رفتنشونو نگاه میکرد ی ی دفه ی سایه ای رو بغل دیوار دید سرجاش وایساد و سرشو بالا اوردداشت ب سمت دیوار میرف ک شوگا گفت:جین...چی شده؟؟؟
جین فیافه ی اون شخصو دید و ی لحظه سرجاش میخکوب شد و تعجب کردو تو دلش گفت:(این این جا چی کار میکنه؟؟؟)و ی لحظه ی حس خوبی بهش دس داد تو افکار خودش بود ک شوگا گفت:یااااانمیخوایی بیایی دستشویی؟؟؟
جین:اه...بریم
و شوگا راه افتا و جینم میخواس بره ک اون شخص  نزدیک جین شد و خیلی اروم گفت:همون جایی همیشگی و  رفت
جین ی اه بلندی کشید و ب راهش ادامه داد یکم تند راه رفت تا ب شوگا رسید یکم راه رفتنو ب دستشویی رسیدن *دوتایی کارشونو انجام دادنو جین خیلی زود دستاشو شست و شوگا تازه از دستشویی اومد بیرون ک جین گفت:من میرم تا تو دستتو بشوری طول میکشه
شوگا:وا...خوب ی دقیقه واستا الان دستمومیشورم دیگه
جین:من رفتم(و از دستشویی خارج شد)
شوگا:عجب ادمیه ها
جین تو افکارش بود و خیلی اروم زیر لب میگفت:این از کجا پیداش شد؟؟؟ای بابا...من هی میخوام از ایا دور شم اینا هی ب من میچسبن...پوووووووووووف...خسته شدم از دست اینا(و از داخل بیمارستان خارج شد و ب حیاط بیمارستان اومد و ب راهش ادامه داد)(بیمارستان تو ی خیابون خیلی شلوغ بود)جین از حیاطم اومد بیرون و بغل خیابون وایستاد تا سوار تاکسی بشه...
ی تاکسی اومد  و سوار ش شد
راننده:کجا میرین؟
جین ادرسو ب راننده گفت و راننده هم ب طرف همون ادرس حرکت کرد
جین تو افکارش بود ک راننده گفت:آفا رسیدین
جین ب خودش اومدو پولو ب راننده داد و از ماشین اومد بیرون و ب طرف راه مخفیشون حرکت کرد  ب ی درختی رسید رو تنه ی درخت دستشو کشید و ی وسیله ای اومد بیرون خیلی کوچیک بود ب اندازه ی ی گوشی بود جین ی رمزیو زد ولی هیچ اتفاقی نیوفتاد جین ی لحظه تعجب کرد گفت:عه...چرا باز نشد؟؟؟(دوباره رمزو زد ولی دوباره هیچ اتفاقی نیوفتاد جین اعصابش خورد شدو پاشو محکم ب تنه ی درخت زد و ی در خیلی بزرگ ظاهر شد جین خندش گرفتو گفت:پس باید ی کتک بخوری تا حرف گوش کنی؟خخ
درو باز کردو وارد شد همه جا تاریک بود و ی دفه در بسته شد جین برگشتو با تعجب گفت:باز این قاطی کرد(برگش و ادامه داد)اینجام ک همیشه مث ارواحه خو ی چراغ بزار دیگه اه(و ب راهش ادامه داد)
با احتیاط داشت راه میرفت و گفت:ایییییییییییش چ قد طولانی بود اهههههچرا تموم نمیشه پوووووووووف خسته شدم)ک ی دفه ی نوری اومد و مستقیم میخورد ب چشم جین جین چشماشو نیمه باز کرده بود و ب طرف نور میرفت و ب نور رسید اون نور،نور خورشید بود ک از بیرون ب چشم جین میخورد،جین از تونل بیرون اومدو ی شهر خیلی زیبا ب چشم میخورد جین کنار در تونل ایستاده بود و جلوی راهش چن تا پله بود جین از پله ها پایین اومد و شهر رسید،
(الان جین داره تعریف میکنه)
تو این شهر همه مهربونن،اصلا کسی ب کسی دروغ نمیگه ینی هیچ دروغی وجود نداره هیچ کس معنیه دروغو نمیدونه،تو این شهر هیچ بدی ووجود نداره همه ب هم کمک میکننو ب هم خیانت نمیکنن و همه ی مردمش خوبن درسته تعدادشون زیاد نیس ولی همین مردما این شهرو اباد کردنهمین مردم بودن ک ملکرو دوباره ب وجود اوردن این مردم همشون ی ذره قدرت دارن و تونستن با همون قدرتشون ب ملکه کمک کنن وبا همینقدرتشون میتونن چانی رو از بین ببرن،چانی ی ادمیه ک میخواد این شهرو خراب کنه و از ملکه انتقامشو بگیره،هیچ کس نمیدونه سر چی میخواد این شهرو از بین ببره ولی انتقامشو  میگره ولی مردم این شهر نمیزارنو مانع چانی میشن و هر چ قد مردم  نذارن چانی کارشو انجام بده خشمش نسبت ب ملکه بیش تر میشه و هر چ قدم خشمش بیش تر بشه کارای خطرناکی میکنه و قدرتش بیش تر میشه



ایشالله ادامشم بعدن مینویسم الان برم فیلممو ببینم
نظر یادتون نره
بابایی

نظرات  (۴)

سلام زینب جان
من و یادت نیس
منم تیفانی
همونی که داستانت رو می خوند
رمز ش رو هم بهم گفتی 
من رو یادته؟



پاسخ:
سلام اجی معلومه ک یادمه
خوبی؟
دلم واست یه ذره شده
خوشحالم پیدات کردم
پاسخ:
منم اجی
قربونت
من یه دوست دارم
اسمش  سانیه
ولی با اسم  j.j نویسنده شده تو شاین سیستر
اگه تونستی برو بهش نظر بده و باهاش آشنا شو
داستانت رو می خونده و من به جاش نظرش رو بهت می گفتم
نمی تونسته نظر بده
ینی نتشون قاطی داشته
ولی الان درستیده
عاشق داستانات بود
نظرت رو که تو شاین سیستر بود رو دیدم
خوشحال شدم



پاسخ:
اها اره تو وب دیدمش
باشه حتما 
جدی؟؟؟؟؟o_0
اها پس اونم میخونه
وای خیلی خوشال شدم عشقم
راسی از این ب بعد بیایین همین جا بخونین داستانو
اونی آدرس وبم:
English-forever.mihanblog.com
چرا نیومدی؟
منتظرماا
فعلا
پاسخ:
اونی ادرسو گمیده بودم
مرسی ک دادی
الان میام
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی